مهرانمهران، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات مهران

یه شب برفی

مامانی توی شهر ما هر چند سال درمیون برف میاد از شانس خوب شما امسال هم برای چند ساعت برف بارید از ساعت 12 شب تا 6 صبح ما هم از این فرصت استفاده کردیم وای شما که خیلی دوست داشتین از ساعت 2 تا 6 صبح هر نیم ساعت  باید میرفتی پایین وگرنه گریه میکردی  ...
25 اسفند 1392

عروسیه عمو مصطفی

29  دی عروسیه عمو مصطفی (پسر عموی ما مان) بود  نمی دونم چرا با عکس گرفتن مشکل داری اصلا نمیتونم بیرون ار خونه ازت عکس خوب بندازم همش میخواهی از غریبه ها فرار کنی  وتو بغلم  باشی ...
25 اسفند 1392

شب یلدا

پسر گلم ما معمولا شب یلدا میریم خونه مادر جون مرضیه امسال هم شب یلدا اونجا بودیم مریم خاله اینا هم بودن با مادر جون خیلی شب خوبی بود ولی شما اصلا دوست نداشتی ما اونجا بمونیم همش میگفتی بریم ولی به ما خیلی خوش گذشت  پسرم عاشق شمع فوت کردنی  وبه زبون خودت میگی تتیو تتیو فقط تونستم همین دوتا عکس ازت بگیرم ...
25 اسفند 1392

عکس مهران تو آسمونها

یه روز داشتیم از این خیابون رد میشودیم یه هو دیدیم عکس پسر قشنگم رو تابلو عکاسی انداختن منم که همیشه دوربین همرامه عکس انداختم  تا پسرمم بعدا اگه این تابلو نبود بتونه ببینه ...
18 اسفند 1392

عید قربان

پسر گلم این دومین عید قربون زندگیته ما صبح ساعت 5 رفتیم خونه مادر جون مرضیه اما یکم دیر رسیدیم قبل از رسیدن ما گوسفند و قربونی کردن بعد اقا مسلم پیشونی شمارو با خون گوسفند قرمز کرد عمه مهری اینا ومریم خاله اینا هم اون روز اونجا بودن یه روز خوب اینم عکساش ...
18 اسفند 1392

دومین سفر پسرم به مشهد

9شهریور من وشما همراه خاله جون مهناز و  خاله جون مهدیس و مطهره ومبینا و ماه تیسا و زندایی الهام  با قطار رفتیم مشهد اخ که چقدر بهمون خوش گذ شت  هرچی میخواستیم بگیریم باید دوتا میگرفتیم تا شما وماه تیسا دعواتون نشه اینم عکسای سفرمون ...
18 اسفند 1392
1